...ولی شیراز ما از اصفهان به

اخیرا یکی از استادان ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان در جایی گفته بود که حافظ اصفهانی الاصل است ! و رسانه ها و سایت های خبری هم که این روزها حرف و خبری برای درج و انتشار ندارند! این موضوع را با آب و تاب دنبال کرده اند و از دانشگاه شیراز هم خبر می رسد که پاسخ داده اند او شیراز ی است.

ظاهرا در این سالهای نزدیک به ما بحث مصادره مشاهیر و نام آوران علمی و هنری جاذبه خاص خودش را داشته است به گونه ای که همین امروز اماراتی ها ادعا کرده اند فردوسی شاهنامه را به تنهایی نسروده ( و لابد به گمان آنها ادیبی عرب زبان او را یاری رسانیده است؟!) و نیز عرب دانستن ابن سینا و ...

در داخل کشور هم چند سال پیش در همین دانشگاه اصفهان بحث شد که ابن سینا در اصفهان دفن است و نه در همدان و حتی محلی را هم به عنوان آرامگاه او معرفی می کردند!

برای ما کاشانی ها هم بحث کلیم همدانی و کلیم کاشانی را برخی ادیبان خراسانی که ناگفته و نا نوشته ادبیات کاشان را رقیب خود می دانسته اند باز کرده اند که ماجرایی دیگر است.

به هر روی از بحث حافظ دور نشویم و چند نکته کوتاه را اشاره می کنم:

۱- در سالهای دانشجویی ام ـ که یاد باد آن روزگاران یاد باد ـ میان استاد فقید محیط طباطبایی و برخی استادان دیگر در نشریه وزین نشر دانش همین مباحث مطرح بود که به جایی نرسید یا اگر رسید این بود که دو طرف اصفهانی یا شیرازی بودن حافظ را برای خود محفوظ و محترم دانستند.

۲- حافظ در دیوان خود اشاراتی به اصفهان دارد از جمله این که می گوید: زنده رود و باغ کاران یاد باد اما در مقابل آن به صراحت می گوید:

اگرچه زنده رود آب حیات است                              ولی شیراز ما از اصفهان به

۳- از نظر سبکی تشخص ستایش از شیراز و طبیعت افسون گر این شهر که کاری می کند که نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد آن حافظ را به سیر و سفر اجازت نمی دهد در دیوان خواجه چنان است که اگر اجداد حافظ را هم از اصفهان بدانیم خود او دیگر مطلقا شیرازی است.

۴- در دیوان حافظ اشعاری اندک به لهجه شیرازی (و نه لهجه اصفهانی ) سراغ داریم که نشانه دیگری از این انتساب و تعلق خاطر حافظ به شیراز است.

۵- نکته آخر هم این که در این وانفسای حضور نفس گیر جومونگ و سوسانو و... در عرصه فرهنگ عمومی ایران امروز پسندیده تر آن است که به جای درنگ در چنین مسایلی که اثبات آن هم عجالتا درمانگر دردهای کنونی ما نیست کاری کنیم که مردم بیشتر و بهتر با حافظ و دیگر مشاهیر ایرانی زندگی کنند و از نسخه های شفابخش آنان برای رفع این همه درد نهان که مجال آه هم در آنها نیست بهره مند شویم.

 

جشن بندگی

فرا رسیدن "عید فطر" جشن بندگی و پرهیزگاری را به همه دوستان و همراهان این صفحه صمیمانه شادباش می گویم و از خداوند بزرگ بهره مندی همه آنان از فضایل و رکات ماه مبارک رمضان را خواستار است.

یک شب در زندان

دیشب به میزبانی انجمن حمایت زندانیان و کانون نشر فرهنگ اسلامی کاشان یک بار دیگر در طی بیست سال گذشته در شب شعر داخل زندان کاشان و در جمع زندانیان که امروز مددجو خوانده می شوند شرکت کردم.

دوستان شاعر همت کردند و شعرهای طنز و جدی خوبی را خواندند که موجب انبساط خاطر این گروه گرفتار شد وقتی پشت میز خطابه قرار گرفتم از دیدن این همه چهره جوان و به خطا رفته و البته بعضا معصوم و گرفتار شده دچار بهت و شگفتی شدم.

در سخنانم به زندانیان گوشزد کردم که از فرصت مغتنم محاسبه نفس و مرور گذشته ای که این سرنوشت تلخ را برایشان رقم زده است غافل نشوند و تاکید کردم که در بیرون این فضا و پشت این دیوار ها دزدانی پیدا می شوند که ظاهرا هم خوشنام اند و هیچگاه گرفتار نمی شوند زیرا عمری در کار فروش آب با شیر هستند!

در پایان هم شاعران و ادیبان حاضر و برخی افراد نیکوکار و اعضای انجمن حمایت زندانیان در جلسه ای با حضور فرماندار کاشان به بررسی مسایل و مشکلات خانواده های زندانیان پرداختند. 

ایرج میرزا

اخیرا شهرداری یکی از شهر های مقدس کشور در اقدامی از سر تعهد و آگاهی! نام بلواری را از ایرج میرزا به نام یکی از مشاهیر دوره پهلوی تغییر داده است که صرفا توانسته بود در مقطعی از مسلک سیاسی خود که شرق زدگی(حزب توده) بود عدول کند و ...

شگفت این که بانیان این تغییر در پرده ای که نصب کرده اند به صراحت از عدم تعهد دینی ایرج میرزا به عنوان دلیل این ابتکار خود نام برده اند. در اینجا ذکر چند نکته را خالی از ضرورت نمی بیند.

۱- آیا اعضای محترم شورای شهر یاد شده(در واقع یاد نشده) با ایرج میرزا در ۸۰ سال پیش حشر و نشر داشته اند و دیده اند که او تعهد دینی نداشته است؟

۲- آیا این دوستان متعهد می دانند که صاحب این نام جدید بر اثر کدام نوع زیاده روی در کلبه خود ایست قلبی می کند و جهان فانی را ترک می کند ؟

۳- با این وجود دوستان شورای آن شهر توضیح دهند با کدام محک و معیار تعهد دینی این دو شخصیت را سنجیده اند و به این نتیجه رسیده اند.

۴- آیا ناممکن است که هر بنده نوعی و یا هر هنرمند نوعی در کارنامه خود بازی در فیلم های ارزشی و یا نوشتن سفرنامه حج و یا کارهایی آیینی از این دست را داشته باشد و در خلوت خود گاهی از سر ظلومی و جهولی پیاله ای برنگیرد؟

۵- در این صورت ما ناخواسته به رفتارهای دو گانه و زندگی های دو زیستی با ظاهری آراسته بها نداده ایم؟

۶- بی آن که پس از هشتاد سال در پی تطهیر ایرج باشیم آیا گناه او این نیست که به آسانی از باده و ساده و تریاک به عنوان تفنن ها و سرگرمی ها یاد می کند اما چشم ریا و نفاق را از حدقه در می آورد و اگر او نیز رفتاری دو گانه و ظاهری داشت ارجمندی اش بیش ار اینها نبود؟

۷- همین که در دوره پهلوی یادکردها از ایرج محدود بود و نیز در روزگار ما آیا معنی ای جز این دارد که حرف های او مورد پسند برخی ها نیست.

۸- از یاد نبریم که ایرج شاهزاده ای قاجاری است اما به رغم اجدادش در ایران دوستی و ملی گرایی به نسبت کارنامه ای قابل قبول دارد.

۹- آخر سخن هم این که دوستان متعهد و یقه بسته و تسبیح به دست آن شورای شهر سخن ناب پیامبر را فراموش کرده اند که از مردگان خود به نیکی سخن برانید (حتی پس از هشتاد سال و حتی برای کسی چون ایرج میرزا)

اشک سحری

با تبریک فرارسیدن ماه مبارک رمضا ن و آرزوی توفیق طاعت و عبادت برای همه بندگان خدای بزرگ غزل زیر را تقدیم می دارد:

مرا به فصل خوش اعتماد مهمان کن

به سفره ای که در آن هر چه باد مهمان کن

ببین که آینه رنجور از غبار غم است

بیا و سر زده با طرح شاد مهمان کن

سحر که اشک شکوهی به ربنایت ریخت

مرا به حال خوش اعتقاد مهمان کن

دل مرا که فتاده ز چشم مردم شهر

به لحظه های خوش وان یکاد مهمان کن

تمام روز که در شهر باد و بود گذشت

سحر به بزم خوش ابر و باد مهمان کن

مهیمنا به صفای قنوت بیداران

مرا به لحظه ای از جنس یاد مهمان کن

کریم تر ز تو ای دوست سفره داری نیست

مرا به آنچه که حاتم نداد مهمان کن